آرامیسآرامیس، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره
رومیسارومیسا، تا این لحظه: 8 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره

پرنسس آرامیس و پرنسس رومیسا

سلام! به وبلاگ من و خواهرم خوش آمدید.

خوش آمدید

روز پر مشغله

امروز من ساعت 7:30 بیدار شدم و تند تند لباسم رو پوشیدم تا واسه کلاس ریاضی پیشرفته تابستونی آماده بشم. همه کارام رو انجام دادم و رفتم.تو راه مامان ترمه رو دیدم که ترمه رو رسونده بود سوار ماشین شدیم که مامان ترمه گفت!« کلاس تو نیکا یک هست.» مامانم خیلی تعجب کرد چون فکر می کرد کلاس نیکا دوره دوم هست. چون نیکا دو نزدیک تر بود مامانم ناراحت شد. توی کلاس فقط دوستای خوبم رو دیدم که شامل غزل، مانیا، پارمیدا، ترمه و بنیتا و ... . کلاس ریاضی خیلی خوش گذشت. بعد چون مامان یا مامان بزرگ ترمه نبودن ما ترمه رو بردیم خونه خودمون. رومیسا رو هم بیدار کردیم. اونجا{توی خونه} هم خوش گذشت چون یه عالمه آهنگ گذاشتیم و بازی کردیم. لباسمون رو بر...
22 خرداد 1402

تیر 96

از هنرهای جدید دخترم آرامیس توضیحات آرامیس: میگه اینا خط خطی نیست بارونه اون + ها هم یخه یعنی دونه برفه و آنچه که شما در بالای تصویر می بینید خداست  ...
13 تير 1396

نقاشی های آرامیس

آرمیس مامان علاوه بر ایکه شاگرد اول کلاسه خیلی هم هنرمنده و همیشه کلی نقاشی می کشه مثلا این نقاشی عروسیشه و اونم شوهرشه      خودش با تاج و تور عروسی     دخترم خیلی خلاقه میگه این یه عروسه و اون سوراخهای کاغذ شادباشهاییه که رو سرش میریزن   ...
14 اسفند 1395

پاییز 1395

مهر را بر سر آبان بگذار مهربان می گردد من تو را با همه مهر به آبان دادم مهربان باش که پاییز بهارت گردد از آذرخش وجود تو مهر و آبان من بهاری شد مادر! تولدتون مبارک عشق های طلائی من آرامیس: 24 مهر رومیسا: 17 آبان مامان جونم: 17 آذر ...
10 آذر 1395

بهار 95

جشن نوروز 1395 آکادمی زبان یاسمین با هنرنمایی دختر خوبم، آرامیس جان در نقش سماق متن شعر آرامیس: سماق ریزه میزه ام ببین چقدر تمیزم یکمی تند و تیزم     ...
12 خرداد 1395

پاییز 94

امروز 2/7/94 عید قربانه به این بهانه باباش دیشب یه کیک گرفت تا هم دور هم بخوریم و هم اینکه طبق معمول برای آرامیس خانم تولد بگیریم کاری که ماهی یکی دو دفعه براش انجام میدیم از بس که تولد دوست داره عشقم سه هفته دیگه تولدشه ولی من از مردادماه براش لوازم تولد خریدم نمیدونید چقدر ذوق میکنه برای تولد و این چیزا..... از چهرش پیداست تو این عکس:   هر جمعه بابای آرامیس میره فوتبال و آرامیس هم بهونه میگیره که باباش با خودش ببردش اینبار باباش آرامیسو برد فوتبال البته با حضور پرهام، و شایان که ازش کنار زمین نگه داری کنه این لباسشم پوشید که عین باباش باشه به دخترم خیلی خوش گذشته بود و دوست داشت که دوباره بره حالا باباش گفت...
2 مهر 1394