آرامیسآرامیس، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره
رومیسارومیسا، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

پرنسس آرامیس و پرنسس رومیسا

سلام! به وبلاگ من و خواهرم خوش آمدید.

آرامیس چی کارا میکنه؟ (هشت ماهگی)

اینجا آرامیس رفته ده ده خونه عمه افسانه  آرامیس خانم هر وقت خوشحاله  بابا میگه و هر وقت گریه میکنه میگه مامان اما تا حالا مامانو دو سه دفعه بیشتر نگفته ولی همش میگه بابا  تا ازش غافل میشیم میبینیم یه کاغذی مقوایی چیزی پیدا کرده داره میخوره آخه دخترم عاشق کتاب و دفتره  اینجا هم عروسکم با ترس به زور ایستاده و می ترسه که بیوفته!  چند وقت پییش هم یه سه چهار روزی رفتیم گلپایگان اینم آقا پرهام پسر عموی آرامیس که تا چند وقت دیگه داره داداش میشه  دختر گلم هر وقت از خواب بلند میشه خوش اخلاقه و ماشا الله همش میخنده  عزیز دلم وقتی میبینه من یا باباش...
18 فروردين 1393

آرامیس پسر خاله دار شده (نه ماهگی)

آقا کیارش گل، داداش آیلین خانم خوشکل، آخرای خرداد به دنیا اومد و آرامیس جونم رفت خوانسار دیدن خاله اش و پسرخاله اش:   این لباسای خوشکلو خاله مریمش (همکارم) از آمریکا براش اوورده، که خیلی هم آرامیسو دوست داره آرامیس هم اونو دوست داره حالا بماند که چرا...   آرامیس رفته فروشگاه خودم که کوچیک بودم خیلی دوست داشتم سوار این ترولی ها بشم اما چون چاق بودم نمیشد   دختر خوش خنده من ...
24 بهمن 1392

شرح حال 13 و 14 و 15 ماهگی دخترم

سلام به همه دوستاداران دخترم آرامیس از وقفه پیش اومده بابت آپ دیت کردن وبلاگ دخترم عذر خواهی میکنم چون این روزها هتل به خاطر اجلاس و جشنواره فیلم فجر خیلی شلوغ بود از طرفی هم همزمان شده بود با دوره جدید کلاسای دانشگاهم راستی اینو یادم رفته بود بنویسم که سال گذشته من دانشجوی مدیریت هتلداری مقطع کارشناسی ارشد دانشگاه لولئا سوئد بودم که به خاطر برخی مسائل و بارداریم مجبور به انصراف شدم انصراف از دانشگاه بزرگترین شوکی بودکه تو دوران بارداریم به من وارد شد و من خیلی از این قضیه ناراحت بودم چون فکر میکردم با وجود بچه دیگه هیچ وقت نمیتونم ادامه تحصیل بدم اما با کمک مامان مهربونم و همکاری بابای آرامیس که الان اونم دان...
19 بهمن 1392

اولین تولد پرنسسم آرامیس (دوازده ماهگی)

سلام به همه دوستان امروز تولد دختر عزیزمون آرامیس خانومه نمونه کارت دعوت هایی که خودم درست کردم اینارو هم دور نوشابه ها پیچیده بودم   دیشب جشن تولدش بود و به ما خیلی خوش گذشت، امیدوارم به مهمانهای عزیزمونم خوش گذشته باشه...   ابرای ساختن این ریسه ها من و مامان جونو خاله پریسا خیلی وقت گذاشتیم این دامنو من و مامان جون قبل از به دنیا اومدنش براش درست کردیم و این بالهای خوشکل و تل سرشو خاله پریسا کلی گشت تا واسش پیدا کرد همه اینجوری گرفته بودنش بالا و ازش عکس مینداختند: کیکشو از قنادی معروف بلوط پایین فلکه سوم تهرانپارس گرفتم ...
18 بهمن 1392

آرامیس تاتا تی تی میکنه (سیزده ماهگی)

آرامیس در مغازه جدید بابا و عمو حمید   کارای جدید دخترم: وقتی بهش میگیم حسین حسین کن دو دستی تند تند میزنه رو دلش بعد وسطش دست دسی میکنه وقتی دستاشو میگیرم راش میبرم میگم: تا تا تی تی. حالا خودش یاد گرفته راش که میبرم میگه تا تا تی تی الان دیگه میتونه دماغشم نشون بده با جمع کردن صورتش و نفسهای بلند کشیدن بلده پل بزنه عکسای مسافرتمون به گلپایگان رو میذارم که تاسوعا و عاشورا رفته بودیم آش رشته نذری عزیز پسر خاله کیارش که ماشا الله مردی شده واسه خودش برگشتن به سمت تهران دلیجان بودیم که بابا کامران خوابش میومد تا یه کم بخوابه من هم آرامیسو بردم پارک بازی کنه تو پارک برای او...
18 بهمن 1392

دو دو رو دو خبر خبر (یازده ماهگی)

آرامیس مامان دندون در آورد                                   دختر گلم به محض رفتن به 11 ماهگی اولین دندونش در اومد و من خیلی از این بابت خوشحال شدم ولی هر کاری کردم نذاشت از دندونش عکس بگیرم   اینم آش دندونیش که مامان جونش زحمتشو کشید بعد هم ما یه چند روزی رفتیم مسافرت گلپایگان و خوانسار و من اونجا حالم خیلی بد شد چون عفونت گوارشی گرفته بودم در اون حال مراقبت از دختر گلم برام خیلی سخت بود آرامیس که ذاشت با پسر عموهاش بازی می کرد ابروش خورد به لبه سکو و قرمز شد فرداش هم یه چشمش کلاً ورم ک...
24 مهر 1392

ماه آرامیس دو رقمی میشه (ده ماهگی)

سلام به همه عزیزان من واقعاً معذرت میخوام که اینقدر دیر به دیر پست میذارم، آخه هم وقت ندارم و هم یه کم تنبلم میدونید دختر قشنگ من از وقتی رفت تو ده ماهگی خیلی تغییر کرد.به عنوان مثال: دخترم دیگه قشنگ چهار دست و پا میره بای بای میکنه دست دستی میکنه پیشونیشو به پیشونیم می چسبونه خودش ماشا الله هزار ماشا الله دستشو میگیره به میز و ... بلند میشه می ایسته دستشو به کناره های مبل میگیره و یه کم راه میره (البته ما هم مواظبشیم) اگه منو باباش و مامان جونش لباس بپوشیم بریم دم در دنبالمون گریه میکنه که منم برید ده ده ... و وقتی بغلش میکنیم میریم دم در کلی ذوق میکنه و میخنده به مناسبت سالگ...
3 مهر 1392

تولد شیوا جان و عمه الهام (نه ماهگی)

تولد شیوا جان و الهام جان دختر عمه های آرامیس  شبوا خوشکله امسال میره کلاس دوم آقا شایان و شیوا خانم با دختر گل من   وقتی شیوا نی نی بود....  خونشون طبقه پایین ما بود و می اومد خونه ما و با هم بازی می کردیم مثلاً من اینجا عروسش کردم  اینم وقتی من و بابای آرامیس هنوز عقد بودیم رففتیم شیراز خونه عمه رضوان آرامیس خیلی سفر خوبی بود... ...
22 مرداد 1392