پاییز 94
امروز 2/7/94 عید قربانه به این بهانه باباش دیشب یه کیک گرفت تا هم دور هم بخوریم
و هم اینکه طبق معمول برای آرامیس خانم تولد بگیریم
کاری که ماهی یکی دو دفعه براش انجام میدیم
از بس که تولد دوست داره عشقم
سه هفته دیگه تولدشه ولی من از مردادماه براش لوازم تولد خریدم
نمیدونید چقدر ذوق میکنه برای تولد و این چیزا.....
از چهرش پیداست تو این عکس:
هر جمعه بابای آرامیس میره فوتبال و آرامیس هم بهونه میگیره که باباش با خودش ببردش
اینبار باباش آرامیسو برد فوتبال البته با حضور پرهام، و شایان که ازش کنار زمین نگه داری کنه
این لباسشم پوشید که عین باباش باشه
به دخترم خیلی خوش گذشته بود و دوست داشت که دوباره بره
حالا باباش گفته که بازم میبردش
گاهی وقتا اینقدر وول میخوره وای نمی ایسته ازش عکس بگیریم، برای همین عکسش تار شده
اینجا تیچرش صورتشو رنگ کرده و آرامیس کیتی شده
اگه بدونید موقع عکس گرفتن چه ژشستایی میگرفت فسقلی!
دکتر تقی پور پزشکم بهم گفت که نی نیمون انشاالله به سلامتی ۱۷ آبان به دنیا میاد
برای همین من از ۲۳ مهر ماه در حالیکه ۳۵ هفته و دو روز بود که دختر کوچولوم تو دلم بود دیگه سرکار نرفتم
در حالیکه برای آرامیس از سی و دو یا سی و سه هفتگی به بعد دیگه نتونستم سرکار برم.
اینجا من رفتم کلاس زبان دنبال آرامیس بعد با هم رفتیم زرین کباب ترکی خوردیم
دیروز ما رفتیم خونه عمه الهه که نی نیش تازه (۹۴/۷/۲۰) به دنیا اومده بود
اسم نی نیشون آقا آروین إ و نوه عمه آرامیس و نوه عموی من میشه
اونجا برای آروین تولد صفر سالگی گرفتند و چون بیست و چهارم مهر اونجا بودیم تولد آرامیس هم شد
هدیه همکارای خوبم برای سومین تولد دخترم یک پلاک و یک انگشتر خوشکل طلای کفشدوزکی بود
مامان جون هم دویست هزار تومان داد
شیوا و شایان بچه های عمه رضوان بهش عروسک هدیه دادند
عمه الهه و همسرش و آروین هم پنجاه هزار تومان بهش دادند
و خاله پریسا هم براش یه لباس عروس خیلی خوشکل دوخت
منم فردا انشاالله بعد از اینکه از بهداشت برگشتیم، میرم برای پلاکش یه زنجیر میگیرم.
اینم هدیه های طلایی آرامیس خانم سه ساله
فردا آرامیسو میبریم مرکز بهداشت که قد و وزن سه سالگیشو اندازه بگیرند.☺
خداروشکر قد و وزن دخترمون خوب بود فقط نیم کیلو وزنش کم بود که اونم مساله مهمی نبود
قدش 97 سانتی متر و وزنش 13.5 کیلو بود
اما بعد که بردیمش هلال احمر برای سنجش بینایی بهمون گفتند که چشمای ناز دخترم یه کم آستیکماته
من کلی غصه خوردم و گریه کردم
فرداش با باباش رفتیم بیمارستان بینا که یه پزشک فوق تخصص هم ببیندش، اونجا هم دکتر این مساله رو تایید کرد و گفت چشمای آرامیس آستیکمات افقیه و خودش تا یکی دو سال دیگه خوب میشه، اگه خودش دوست نداره میتونه عینک نزنه، ولی هم خودش دوست داشت و هم چون من خودم تو بچگی چشمام آستیکمات بود میدونستم که این مشکل ارثیه و عینک زدن مداوم، روند بهبود چشم آستیکمات رو تسریع میکنه!
بنا بر این تصمیم گرفتیم براش عینک بگیریم.
یه چند وقتی بود که قلکش پر شده بود تقریباً بیست هزار تومان جمع کرده بود
منم بردمش مغازه اسباب بازی فروشی هر چی که دوست داره برای خودش بخره
اما در بدو ورود دختر خوش قلب من تو اون مغازه بزرگ پر از اسباب بازی به دنبال جق جقه برای خواهرش بود
بعد از اینکه ما قانعش کردیم آبجی جق جقه زیاد داره، آخر یک تخته وایت برد و یک چتر برای خودش خرید!
یک روز هم رفتیم بهارک لباس بخریم، هی میرفت این لباس بچه گونه هارو میاورد میذاشت رو دل من میگفتمامان این اندازه آبجیه براش بخر!
لغتنامه آرامیس
هر کی بیاد تمتمتنه!= یکی بیاد کمکم کنه!
اقدس= از قصد
طلاق= کلاغ
بخشی از وسایلی که برای دختر کوچولوی خوشکلمون آماده کردیم:
بالش شیردهی که با مامان جونو خاله پریسا دوختم
کمتر از دو هفته دیگه منتظر اومدنش هستیم😘
الان که دارم این مطلبو مینویسم نیمه شب ۱۴ آذره و رومیسا خانم در حال شیر خوردنه و من مثل هر شب بیدارم.😊
یه روز زیبای پاییزی که ۱۷ آبانماه ۹۴ بود من، بابا کامران، مامانجون، خاله پریسا و البته آرامیس خانم ما رفتیم بیمارستان محب کوثر تا خانم دکتر رویا تقی پور انوری رومیسا خانم خوشکلو از تو دل من در بیاره!
که ساعت ۸ صبح این اتفاق افتاد و حس خوب لپای نرمشو وقتی تو اتاق عمل مالیدن به لپای من هیچ وقت یادم نمیره!
دختر نازم، رومیسای زیباروی من خوش آمدی به دنیا
با اومدنت مثل خواهرت دنیای منو زیباتر کردی
عکسای آتلیه بیمارستان رومیسا