آرامیسآرامیس، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره
رومیسارومیسا، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

پرنسس آرامیس و پرنسس رومیسا

سلام! به وبلاگ من و خواهرم خوش آمدید.

آرامیس خانم دوباره رفت محل کار مامانش (هشت ماهگی)

آرامیس خانم دوباره رفت محل کار مامانش  اما بیشتر خاله هاش و دایی هاش نبودند که اونو ببینند که چقدر خانم و بزرگ شده اینجا هم میز رزرواسیونه هتله... بعد هم رفتیم اداره بیمه و بعدش رفتیم خونه جدید عمه الهه ...
15 خرداد 1392

درهم (پنج ماهگی)

آرامیس برای اولین بار سوار اتوبوس میشه با مامانشو مامان جونش مبره خرید... اتوبوسهای BRT تهرانپارس-آزادی     آرامیس دوگانه سوز میشه یعنی گاهی وقتا شیرخشک میخوره  یه روز که میخواستم با عمه افسانه و عمه الهه آرامیس میخواستم برم مولوی پارچه بخرم، هرچی شیر دوشیدم برای دختر گلم شیرم نیومد واسه همین خودم براش شیر خشک تجویز کردم تا تو اون سه ساعتی که من نبودم عمه الهام و عمه ساراش بهش بدن. اولش از خوردن شیرخشک امتناع کرده بود ولی دفعه دوم سوممو خورده بود. با مشورت با دوستم سحر مامان رادوین جون و پزشک داروخانه براش ببلاک گرفتم که به بیشتر بچه ها میسازه و شیرخشک خیلی خوبیه... البته ماه پیش که آرامیسمو برده بر...
1 ارديبهشت 1392

اولین عید آرامیس (شش ماهگی)

صبح روز عید خواستیم آرامیس جانو ببریم حموم که متاسفانه آب قطع شد و داستانی ... ما هم مجبور شدیم فرداش ببریمش حموم گل دخترمونو.      من و بابا کامران لحظاتی قبل از سال تحویل رفتیم خرید و بابایی رفت آرایشگاه و من تو ماشین نشسته بودم و همش دلم شور میزد که نکنه سال تحویل پیش عسلم نباشم... که همین طور هم شد من در حال پارک کردن ماشین تو پارکینگ بودم و بابا کامرانم که رفته بود از شیرینی فروشی روبروی خونمون خرید کنه همون لحظه رسید و ما هردو تو پارکینگ بودیم و آرامیس جان بالا پیش مادربزرگهاش تو کریر خوابیده بود...     اینم چهره آرامیس بعد از سال تحویل پس از بیدار شدن...     ...
1 ارديبهشت 1392

خاطره زایمانم

رمزشو برداشتم هر کی دوست داره بره بخونه!   اوایل که تازه از وجود آرامیس خوشکلم با خبر شده بودیم، گشتیم دنبال یه بیمارستان خوب یه بار برای چک آپ رفتیم الغدیر، یه بار رفتیم آرش، یه بار هم با بابای بچه ها   صبح خیلی زود رفتیم بیمارستان میلاد که اصلاً خود پرسنلشم نمیدونستند کجا بودند چون هیچ جوابی به آدم نمی دادند. بالاخره بعد از کلی نظر سنجی از کسایی که تجربه داشتند به پیشنهاد جاری بزرگم رفتیم بیمارستان رسالت یا همون رویال تهران قدیم. تقریباً تا یه ماه مونده به زایمانم همیشه می رفتم اونجا پیش دکتر بیگ زاده؛ ولی وقتی تو 8 ماهگیم رفتم پیش دکتر ، گفت که بچه ات رشد نمیکنه و فقط خودت داری وزن میگیری؛ باید چندتا آزمایش و سونو انجا...
7 فروردين 1392

آرامیس عسل 4 ماهه من

دخترم 100 روزه شد! از هنر نمایی های جدیدش براتون بگم که: به خاطر اینکه دیگه کم کم داره دندون در میاره و لثه اش داره سفت میشه مدام آب دهنش آویزونه... یه نی نی داره اسمش آرمیتا ست که دو روزه دادم دستش ولی همش موهاشو میکنه و یا گلسرش یا پاهاشو میکنه تو دهنش. عروسک بیچاره... تازه شعری هم که براش میخونه اینه: دست کوچولو پا کوچولو گریه نکن بابات میاد/ تا خونه همسایه ها صدای گریه هات میاد... عاشق آویزای بالای گهواره اشه و فقظ وقتی توش میخوابه و روشنشون میکنیم میتونیم با این ترفند بهش تو شیشه شیر یا آب و شکر بدیم و گرنه میدونید که شیشه نمیگیره... مامانم چند تا از جغجغه هاشو آویزون کرده به دسته کر...
7 اسفند 1391

آرامیس برای مامان خرید کرد و سوار روروئکش شد (چهار ماهگی)

دیروز دختر گلم با مامانم رفتند قصابی و گوشت خریدند این اولین باری بود که دختر طلا به یه مفازه میرفت. گویا خیلی هم بهش خوش گذشته بود و ماشین ها و موتورها براش جالب بودند و اونا رو با چشم تا آخر تعقیب میکرده! امروز هم با خودم اومد سوپرمارکت و قنادی، تو کالاسکه اش نمیشینه و هر وقت میذاریمش تو کالاسکه گریه میکنه، قنداق فرنگیشم که دیگه بهش کوچیک شده و اصلاً دوستش نداره چون نمیتونه توی اون همه جا رو دید بزنه، واسه همین مجبور شدم بقلش کنم و پتوشو بپیچم دورش در حالی که چیزایی که خریده بودم دستم بود. نمیدونید الان چقدر دستم درد میکنه چون خودشو کج میکرد رو دستم .... چند روز پیش هم باباش گذاشتش تو روروئک در حالیکه پاهاش به زمین نمیرسی...
7 اسفند 1391

آرامیس خانم 5 ماهه شد

بلافاصله بعد از ورود آرامیس به پنج ماهگی، در یک عملیات انتهاری مامانم بهش پستونک داد و با نیم ساعت تمرین پستونکو گرفت. هنوز بعد از گذشت یک ماه داریم تمرینش میدیم شیشه شیر رو هم بگیره، به نتایج چشم گیری هم رسیدیم! این کتابم که بالای سرشه (قصه های رنگارنگ) عمه الهامش واسش خریده. دستش درد نکنه! باباش داره بهش آب سیب میده... ...
7 اسفند 1391